به صد یلدا الهی زنده باشی / انار وسیب وانگورخورده باشی
اگریلدای دیگرمن نباشم، تو باشی وتو باشی وتو باشی
پیشاپیش یلدات مبارک
########اس ام اس شب یلدا########
مورد داشتیم کلاغه تو کلیپسه دختره لونه درست کرده بوده , اشتباهی فکر کرده بوده درخته
°°°°°°°°°مورد داشتیم°°°°°°°°°
مورد داشتیم:
دختره رفته مهمونی , تا اومده از تو چکمش بیاد بیرون مهمونی تموم شده !
یکی از فانتزیام اینه
فانتزیم اینه 1 شب، فقط 1 شب تا صبح بشینم پای نت
مامانم 675 بار نیاد بگه چی کار میکنی
(اگه مشغول درس خوندم باشم 1 دفم بیدار نمیشه ها)
دانلود اهنگ های شاد و بکوب برای جشن و رقص جدید92
آهنگ بکوب آهنگ رقص آهنگ سنگین آهنگ شاد آهنگ شاد جدید آهنگ شاد دی جی آهنگ عروسی آهنگ مخصوص رقص آهنگ مهمونی آهنگ پارتی اهنگ شاد برای جشن تولد اکتبر 2012 اهنگ هاس جدید برای رقص و رقاصی اسفند 91 اهنگ های جدید برای مراسم عروسی جدیدترین اهنگ های شاد عروسی دانلود
آهنگ شاد جدید دانلود البوم شاد جدید 91 دانلود اهنگ های شاد 2013 جدید برای عروسی آبان 91 دانلود موسیقی شاد شاد جدید 91 عمومي مجموعه اهنگ های شاد 2012 موزیک های بکوب بکوب دی ماه 91 موسیقی جدید شاد جشن میکس شاد پک آهنگهای شاد
طنز؛مواد لازم برای عاشقی
تلفن: شرط لازم و کافی برای شروع ، ثبوت و گسترش یک رابطه عاشقانه . در گذشته برای تشخیص صداقت طرف هم کاربرد داشت اما با این سیستم مسخره آی دی کالر و افتادن شماره ، دیگر به درد این کار نمی خورد. نوع همراهشم که دیگه معرکه است! آخر حریم خصوصی و آره و اینا! معمولاً تن صدای عشاق در پشت خط کمی خشدار می شود البته این اشکال مربوط به مخابرات است ، این گونه تماس های تلفنی معمولاً طولانی هستند. شما فکرش را بکنید دو نفر دارند آخرته دورنمای آینده خودشان را برای هم ترسیم می کنند!
همکلاسی: یک تصادف تاریخی . در این مورد سازمان کنکوری ها نقش واسطه را ایفا می کند. عشقی چند منظوره که در تقلب ها و ورقه عوض کردن سر جلسه امتحان هم کاربرد بسزایی دارد. می تواند کلی هم بانی خیر شود برای بچه های دیگر !سر کلاس معمولاً عشاق جوری می نشینند که امتداد نگاهشان از هم عبور کند .در این جور مواقع استاد هم آن دورها در یک گراند تصویر مشغول فعل و انفعالی نامعلوم است . حضرت عشق در این جور مواقع ابتدا به صورت جزوه و نمونه سوال و بعد ها در قالب های مختلف مخابراتی و مراسلاتی ظاهر می شود!
هدیه: بروز عینی ماکزیمم عشق دو کبوتر. وسیله ای که با آن عاشق فریاد می زند :” دلم فقط تورو می خواد.” نوع آن از عروسک های خرسی و مرغی و اردکی گرفته تا سند آپارتمان متغیر است.
اتومبیل: وسیله ای برای آزاد شدن انرژی جنبشی ، عامل جاری شدن سیل عشق در بزگراه ها ، لای کشیدن در اتوبان برای نشادن داندن دست فرمان به طرف به همراه آهنگ” ما دو بال پرواز مرغ عشقیم پر کشیدیم تا اوج آسمونا” بسیارمؤثر است. نوع ماشین هم بستگی به توانایی مالی پدر مربوطه از پیکان جوانان ۵۷ جوات اسپرت تا پژو ۲۰۶ ناز بشی الهی متغییر است. سیستم صوتی هم هرچه باحال تر باشد روابط بهتر تر تحکیم می شود!
منبع : بیتوته
اس ام اس خنده دار بیا تو
برای مردهای مجرد باید مالیات سنگینی مقرر شود
چون این انصاف نیست که شادتر از بقیه زندگی کنند!
توماس ادیسون در بیانیه ای یاد آوری کرد
من فقط برق رو اختراع کردم
جان مادرتون واسه قبضش به من فحش ندین !
گر پیامک من ندادم سوی تو
میکشم خجلت کنون از روی تو
من جهاد اقتصادی می کنم
واقعا کاری عبادی می کنم !
مردی در سالن بدن سازی از مربی خود میپرسد:
با کدام دستگاه کار کنم؟
میخواهم آن دختر زیبا را تحت تاثیر قرار بدهم
مربی گفت : از دستگاه خودپرد از بیرون سالن استفاده کن !
طبق آخرین تحقیقات در سه ماه سال جاری
تنها درآمد ما … پدرمان بوده است !
جهت ترویج فرهنگ اشتغال زایی ، هم اکنون شما به سرکار رفتید !
عاشقانه ترین حرف دوران نامزدی
“اول تو قطع کن” !
ﻣﻦ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺎ یکی ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺣﺴﻮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﯾﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯی هاﻡ ﻭ ﺑﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﺎ !!!
مهمترین اعضای بدن “دل” و “دماغ”ند
که اگر دنیا را داشته باشی و این دو را نه، هیچ نداری !
هر وقت من کلید موفقیت رو پیدا میکنم
یه نفر قفل رو عوض میکنه !
سوال امتحانی تو شهر حیف نون : احمدشاه قاجار را فقط نام ببرید !
چیستان :
آن چیست که هیچکس ندارد وهمه توقع دارند تو حتما آن را داشته باشی
جواب : اعصاب !
خوبی که از حد بگذره طرف فکر میکنه خبریه
والا خبری نیست ما ذاتا خوبیم !
دوست عزیز
خیلی مایلم دعوت شما را بپذیرم و به زندگی تان بیایم،
اما متاسفانه نمی توانم. لطفا برنامه های خود را بخاطر من تغییر ندهید!
با احترام فراوان
امضاشانس) !
حیف نون میره رستوران فرنگی ،از گارسون میپرسه : غذا چی دارین؟
گارسون جواب میده:کاستی دگیلین کوفیتوستا با لیمو
حیف نون میگه : کاستی دگیلین کوفیتوستا با چی !!؟
ای دخترانی که ملاک انتخابتان خودرو طرف است ،
بدانید و آگاه باشید که همانا پس از مدتی همچون روغن موتور آن خودرو تعویض می شوید !
یک منبع ناشناس که نخواست نامش فاش شود،
خبری را اعلام کرد که نخواست پخش شود !
هیچ چیز بدتر از شمارههایی نیست که تو گوشیت سیو میمونند
فقط برای اینکه
اگه یه روزی دوباره تلفنت زنگ خورد، بدونی که نباید جواب بدی !
حیف نون از دوستش میپرسه : توک چشم کجاست؟
دوستش میگه چشم که توک نداره
میگه:پس چرا خواننده میگه توکه چشمات خیلی قشنگه !؟!؟
اگه یه مرد در ماشین رو واسه خانومش باز کنه ۴تا نتیجه می شه گرفت:
۱ماشین تازه است
۲ زنش تازست
۳ طرف زنش نیست
۴ مرده گلابی و زن زلیله
**********اس ام اس زناشویی**********
پدری پسرش رو نصیحت می کرد که پسر جون زن بگیر
وقتی شب خسته از سر کار می یای
**********اس ام اس زناشویی**********
از کجا می فهمی که خانمی قصد دارد یک حرف هوشمندانه بزند؟
وقتی جمله اش را با “روزی از یک مرد شنیدم “ شروع کند!
**********اس ام اس زناشویی**********
ازدواج تنها جنگی است که در آن می توان
شبها با دشمن در یک سنگر خوابید
**********اس ام اس زناشویی**********
اولین دعوای زناشویی زمانی آغاز شد که :
حوا با شورت ادم که از برگ مو بود
دلمه پخت
**********اس ام اس زناشویی**********
زن .یه شوهرش میگه: شوهر همسایه هر روز صبح که میخواد بره سر کار زنش رو میبوسه!
تو چرا این کار رو نمی کنی؟
شوهر میگه: آخه من که زنه رو خوب نمی شناسم !!
**********اس ام اس زناشویی**********
ازدواج مثل بازار رفتن است ، تا پول و احتیاج و اراده نداری به بازار نرو!
**********اس ام اس زناشویی**********
یه مرد احمق به یه زن میگه ساکت باش اما یک مرد دانا به یه زن میگه نمی دونی وقتی لبهات بسته اند چقدر خوشکل میشی
**********اس ام اس زناشویی**********
زن خوب مثل دایناسور می مونه که نسلش منقرض شده ولی مرد خوب مثل سیمرغ می مونه که از اول یه افسانه بوده!
**********اس ام اس زناشویی**********
برنده جایزه نوبل ادبیات در زمان تقدیم جایزه خود به همسرش گفت :
” این جایزه را به همسر عزیزم تقدیم می کنم که با نبودش باعث شد من بتونم این کتاب راتمام کنم ” !
**********اس ام اس زناشویی**********
مردان متاهل بیشتر از مردان مجرد عمر می کنند
در عوض مردان متاهل بیشتر آرزوی مرگ می کنند!
**********اس ام اس زناشویی**********
مردها بر اثر کمبود عاطفه ازدواج می کنند ، بر اثر کمبود حوصله طلاق می دن
ولی نکته جالب اینه که بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج می کنند !!!!
**********اس ام اس زناشویی**********
مردها سه تا آرزو دارن :
- اونقدر که مامانشون می گن خوش تیپ باشن !
- اونقدر که بچه شون می گن پولدار باشن !
و مهمتر از همه اینکه :
- اونقدر که زنشون شک داره زن داشته باشن !!!
**********اس ام اس زناشویی**********
مرد اولی : امان از دست این زنها !؟
زنم تمام دارائیمو برداشت و رفت !
دومی : خوش به حالت !
زن من تمام دارائی مو برداشت و نرفت !!!
**********اس ام اس زناشویی**********
زن به شوهر : من احمق بودم که باهات ازدواج کردم !
مرد : عزیزم چرا عصبانی می شی !
خب من هم عاشقت بودم اینو نفهمیدم !!!
**********اس ام اس زناشویی**********
*رابطه زن و شوهر:
روزها مثل سگ و گربه شبها مثل پیچ و مهره
**********اس ام اس زناشویی**********
یه ضرب المثل آموزنده هست که می گه :
مردن برای زنی که عاشقشی از زندگی باهاش آسون تره !!!
**********اس ام اس زناشویی**********
زمانی که یک زن که با مردی ازدواج می کند انتظار دارد که او تغییر کند
ولی اینگونه نمی شود
زمانی که یک مرد با زنی ازدواج می کند
مطمئن است که آن زن تغییر نمی کند و اینگونه می شود
**********اس ام اس زناشویی**********
یک زن در بحث حرف آخر را می زند
بعد از آن، هر حرفی که مرد بزند، شروع یک بحث جدید است !!!
**********اس ام اس زناشویی**********
قوانین طلائی همسرداری (برای مردان ):
قانون اول: باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه مثل آشپزی، تمیزکاری، گردگیری و … خوب باشد .
قانون دوم: باید زنی داشته باشید که موجبات سرگرمی و خنده و شادی شما را فراهم نماید .
قانون سوم: باید زنی داشته باشید مورد اعتماد و اطمینان و راستگو .
قانون چهارم: باید زنی داشته باشید که از بودن با او لذت ببرید و باعث آرامش خاطر شما باشد .
قانون پنجم: خیلی خیلی اهمیت دارد که این چهار زن از وجود یکدیگر بی خبر باشند !!!
**********اس ام اس زناشویی**********
مرداحساس را کشف کرد و زن عشق را،
مرد کار را کشف کرد و زن خانه داری را،
مرد پول را اختراع کرد و زن خرید را،
از آن زمان، مرد چیزهای بسیار زیادی کشف و اختراع کرد،
و زن همچنان در حال خرید است !!!
**********اس ام اس زناشویی**********
برای اینکه با یک مرد شاد باشید باید او را کاملا درک کنید و کمی دوست داشته باشید
برای اینکه با یک زن شاد باشید باید او را کاملا دوست داشته باشید
و اصلا سعی نکنید که او را درک کنید …
**********اس ام اس زناشویی**********
۳ تا پیرزن تصمیم می گیرن شوهر کنن. یه آگهی می دن تو روزنامه:
اطلاعیه ازدواج
یکی بگیر … ۲ تا هم جایزه ببر!
**********اس ام اس زناشویی**********
مرد: زن! تو چرا رفتی باز سه دست لباس نو خریدی،
آخه نمی گی من از کجا پولشو بیارم؟
زن: عزیزم، می دونی من اصلاً آدم فضولی نیستم!
**********اس ام اس زناشویی**********
نصیحت...
همیشه به نصیحتهای بزرگترها بخصوص پدر و مادر توجه کنیم که...؟!
روزی پدری هنگام مرگ، فرزندش را فراخواند و گفت: فرزندم تو را چهار
وصیت دارم و امیدوارم که در زندگی به
این چهار وصیت من توجه کنی. اول اینکه اگر خواستی ملکی بفروشی
ابتدا دستی به سرو رویش بکش و بعد
آنرا بفروش. دوم اینکه اگر خواستی با فاحشه ای همبستر شوی سعی
کن صبح زود به نزدش بروی. سوم
اینکه اگر خواستی قمار بازی کنی سعی کن با بزرگترین قمار باز شهر
بازی کنی. چهارم اینکه اگر خواستی
سیگار یا افیونی شروع کنی با آدم بزرگسالی شروع کن!
مدتی پس از مرگ پدر، پسر تصمیم گرفت خانه پدری که تنها ارث پدرش
بود را بفروشد پس به نصیحت پدرش
عمل کرد و آن ملک را با زحمت فراوان سر و سامان داد پس از اتمام کار
دید خانه بسیار زیبا شده و حیف است
که بفروشد پس منصرف شد بعد خواست با فاحشه معروف شهر
همبستر شود .طبق نصیحت پدر صبح زود به
در خانه اش رفت. فاحشه فرصت نکرده بود آرایش کند دید که او بسیار
زشت است و منصرف شد. بعد خواست
قمار بازی کند پس از پرسو جوی فراوان بزرگترین قمار باز شهر را پیدا
کرد. دید او در خرابه ای زندگی میکند و
حتی تن پوش مناسبی هم ندارد. علتش را پرسید قمار باز گفت: همه
داراییم را در قمار باخته ام! در نتیجه به
عمق نصایح پدرش پی برد. زمانی که دوستانش سیگار برگی به او
تعارف کردند که با آنها هم دود و پیاله شود
بیاد وصیت پدر افتاد و نپذیرفت تا با مرد پنجاه ساله ای که پدر یکی از
دوستانش بود، دود را شروع کند ولی
وقتی او را نزدیک به موت یافت که بر اثر مواد مخدر بود، خدا را شکر کرد
و برای پدر رحمت خداوند را خواستار
شد!
داستان بسیار زیبا و خواندنى درس زندگی از یک دختر ۷ ساله !
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه
خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم
شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا
بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا
میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل
دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید
بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و
هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا
پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره
بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد
پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و …
دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو
دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته
جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با
ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که
اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد
ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من
میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ..
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی
میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه
مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش
داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی
قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای
سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!
اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد
روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و
بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
راننده تاکسی...
مسافر تاکسی آهسته روی شونه راننده زد چون میخواست ازش یه
سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود
که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ
کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ
حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما
بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت
این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر
عذرخواهی کرد و گفت: "من نمیدونستم که یه ضربه ی کوچولو آنقدر تو
رو میترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه
که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم… آخه من 25 سال
رانندهی ماشین جنازه کش بودم…!
داستان کوتاه خنده دار...
مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
- اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی.
مردایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش.مرد نفس
راحتی کشید وبا تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید.بهر حال
نجات پیدا کرده بود. به راهش ادامه داد.به محض اینکه می خواست از
خیابان رد بشه باز همان صداگفت:
- ایست!
مرد ایستاد و در همان لحظه ماشینی با سرعت عجیبی ازجلویش رد
شد.بازم نجات پیدا کرد.مرد پرسید تو کی هستی و صدا جواب داد
مفرشته نگهبان ت هستم. مرد فکری کرد و گفت:
-پس اون موقعی که من داشتم ازدواج می کردم تو کدوم گوری بودی؟
یک مشت شکلات...
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و
گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی،
این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد
و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر
خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک
مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که
احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت
میکشه گفت: “دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو
بردار”
دخترک پاسخ داد: “عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم،
نمیشه شما بهم بدین؟ ”
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت
من بزرگتره!
داستان ضایع شدن یک مرد...
یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم، از دور دیدم یک کارت پخش کن
خیلی با کلاس، کارت های رنگی قشنگی دستشه ولی این کارت ها رو
به هر کسی نمیده.به خانم ها که اصلاً نمی داد و تحویلشون نمی
گرفت، در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می کرد و معلوم بود
فقط به کسانی کارت میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته
باشند.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام
رنگی خیلی خوشگل و گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدم های
باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده !
بدجوری کنجکاو بودم بدونم اون کارت ها چی هستن !
با خودم گفتم یعنی نظر این کارت پخش کن خوش تیپ و با کلاس راجع
به من چیه ؟! منو تائید می کنه ؟!
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش
نشسته بود پاک بشه و برق بزنه ! شکمو دادم تو و در عین حال سعی
کردم خودم رو جوری نشون بدم که انگار واسم مهم نیست !
اما دل تو دلم نبود ! یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده ؟!
همین طور که سعی می کردم با بی تفاوتی از کنارش رد بشم با
لبخندی بهم نگاه کرد و یک کاغذ رنگی طرفم گرفت و گفت : آقای
محترم ! بفرمایید !
قند تو دلم آب شد ! با لبخندی ظاهری و با حالتی که نشون بدم اصلا
برام مهم نیست بهش گفتم : می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو
ندارم ! چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم
با سر می رفتم توی کیک ! وایستادم و با ذوق تمام به کاغذ نگاه کردم،
فکر می کنید رو کاغذ چی نوشته بود ؟
.
.
.
.
.
.
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید ! پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و
امریکا !
خرید جهنم.....
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم میفروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار
پولی قسمتی از بهشت را از آن خود میکردند.
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج میبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام
این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد...
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و
گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ
را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند
جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست
بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمیدهم...!
صبر.........
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی بهونه می گرفت. پیرمرد می گفت:
آروم باش
فرهاد، آروم باش عزیزم! جلوی قفسه ی خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد ..
پیرمرده گفت:
آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو
کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت:
فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم
بیرون! من کف بُر شده بودم. بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد
فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش! پیرمرده منو نگاه کرد و گفت: عزیزم، فرهاد اسم مَنه!
.....نوه ام
اسمش سیامکه
توافـق.....
روزگاری در اولیـن صبح عروسی ، زن و شوهـری توافق میکنند که در را بر روی هیچـکس باز نکنـند .
در همیـن زمان ، پدر و مادرِ پسـر ، زنگِ درِ خانه را به صدا درآوردند . زن و شوهر نگاهی به همدیگـر
انداختند اما چون از قبل توافـق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکـردند.
ساعتی بعد زنـگ خانه دوباره به صدا درآمد و این بار ، پدر و مادرِ دختـر پشتِ در بودند.
زن و شوهر نگاهـی به همدیگـر انداختـند .
اشک در چشمانِ زن جمع شده بود و گفـت : نمیـتوانم ببیـنم که پدر و مادرم پشتِ در باشند و در
را به رویشان باز
نکنـم . شوهر مخالفـتی نکرد و در را به رویشان باز کرد .
سالـــها گذشت ... خداونـد به آنها چهار فرزندِ پسر اعطا کرد . سالِ بعد پنجمـین فرزندشان
دختر بود .
پدرِ خانـواده برای تولدِ این فرزند ، بسیار شادی کرد و چند گوسفـند را سر برید و مهمانیِ
مفصلی به راه انداخت .
مردم متعـجبانه از او پرسیدند : علتِ اینـــهمه شادی و مهمانی دادن چیست ؟ همه این شادی و
مهمـانی را برای
تولدِ پسرهایـشان به راه میاندازنـد ...
مـرد به سادگی پاسخ داد ؛ " چـــون این همـــان کسی است که در را به روی من باز خواهد
کـــرد "
دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه
زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی
از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن
…… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟
.
ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟
.
ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟
.
ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟
.
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
یه نگاهی به هم انداختند
لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ
ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ
در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس
بخونیم ....
یکی بود یکی نبود . غیر از خدا هیچ کس نبود . پادشاهی بود که یک
دختر داشت . دختر پادشاه خیلی باهوش بود .
یک روز وقتی پادشاه از شکار برگشت ، دخترش را صدا زد و گفت :
-حالا بهت نشان می دهم که چه تیرانداز ماهری هستم .
آن وقت سیبی روی سر خترک گذاشت و با یک تیر آن را انداخت . بعد از
دختر پرسید :
-خب چطور بود؟تیراندازیم خوب بود یا نه؟
دخترک که از غرور پدرش ناراحت شده بود، گفت :
-پدر بر خودت مبال . تو کار مهمی نکردی . کا کار عادت است .
پادشاه از این حرف خیلی عصبانی شد و به وزیر گفت :
-فوری این دختر گستاخ را بکش .
وزیر گفت :
-چشم
وزیر دختر را به جنگل برد ، اما دلش نیامد او را بکشد . آن وقت
گوسفندی را سر برید و دستانش را خونی کرد و به نزد پادشاه برگشت
، دخترک را هم در جنگل رها کرد . پادشاه پرسید:
-چه کار کردی؟
وزیر در جواب گفت :
-همان طور که دستور داده بودید او را کشتم .
و اما بشنوید از آن طرف : دختر پادشاه در جنگل رفت و رفت تا یک هیزم
شکن رسید . هیزم شکن پرسید :
-تو تنها توی این جنگل چه کار می کنی؟
دختر با التمس گفت :
-من دختری تنهایم . خواهش می کنم به من کمک کن .
هیزم شکن که مرد مهربانی بود قبول کرد و او را به خانه خود برد . با هم
شام خوردند و خوابیدند . روز بعد دخترک مرواریدی از موهایش درآورد و
به هیزم شکن داد و گفت :
-پدر جان این را بگیر . مال توست . آن را بفروش و با پولش هر چه می
خواهی بخر .
هیزم شکن مروارید را به بازار برد و فروخت و با آن غذا لباس خرید و به
خانه برگشت .
روز بعد دخترک به هیزم شکن گفت :
-برویم کمی در این اطراف بگردیم .
با هم راه افتادند . رفتند و رفتند تا به پای کوهی رسیدند . جای خیلی
قشنگ و خوش و آب و هوایی بود . چشمه ای هم از دل زمین می
جوشید و آبش خنک و زلال بود . دخترک از آن محل خیلی خوشش آمد .
مروارید دیگری داد و گفت :
- برو به نزد پادشاه و این زمین را از او بخر .
هیزم شکن به نزد پادشاه رفت و تقاضای خود را گفت :
-پادشاه آن تکه زمین را که پای کوه است ، به من بفروش .
پادشاه به هیزم شکن نگاه کرد و با خود گفت :
-این هیزم شکن فقیر از کجا پول آورده که می خواهد زمین مرا بخرد .
آن وقت زمین را به او فروخت و پولش را گرفت . هیزم شکن به خانه
برگشت و ماجرا را برای دختر تعریف کرد . دختر مروارید دیگری به او داد و
گفت :
-برو این مروارید را بفروش و با پول آن در اینجا یک قصر بساز که چهل
طبقه داشته باشد .
هیزم شکن به بازار رفت ، مروارید را فروخت و قصری زیبا که چهل
طبقه داشت ، ساخت .
دختر باز هم به او مرواریدی داد و گفت :
-به بازار برو ویک گاو برایم بخر . گاوی که تازه همین امروز زاییده باشد .
به طرف بازار برو و یک گاو راه افتاد . دخترک فریاد زد :
-یادت نرود . گوساله اش را حتما با خودت بیاور .
هیزم شکن گفت :
چشم.
آن وقت به بازار رفت و گاو وگوساله ای خرید و به خانه بازگشت .
دخترک گوساله را بغل کرد و با خود به طبقه چهلم قصر برد . هیزم شکن
که خیلی تعجب کرده بود ، پرسید :
-دخترم این چه کاری است که می کنی؟
دختر در جواب گفت :
-بعدا خودت همه چیز را خواهی فهمید .
خلاصه ، از فردای آن روز گوساله شیرش را میخورد ، دوباره آن را بر می
داشت و به طبقه چهلم می برد . هیزم شکن هم با حیرت او را نگه می
کرد و چیزی نمی گفت .
پنج سال تمام کار دخترک همین بود . هر روز گوساله را بغل میکرد و
پایین و بالا می برد . حالا دیگر گوساله یک گاو بزرگ شده بود .
یک روز پادشاه در همان جنگل مشغول شکار بود ، دخترک از دور او را دید
، هیزم شکن را صدا زد و گفت :
-پدر جان ، امروز پادشاه در این جنگل مشغول شکار است . به نزد او برو
و او را به اینجا بیاور .
هیزم شکن به نزد پادشاه رفت و گفت :
-ای سلطان مهربان ، امشب مهمان من باش .
پادشاه اول قبول نکرد ، اما وقتی از دور قصر باشکوه هیزم شکن را دید
،تعجب کرد و با خود گفت :
-باید بروم و سر از کار این مرد در بیاورم . این کیست که قصری زیبا تر از
قصر من دارد؟
آن وقت قبول کرد و همراه هیزم شکن را فتاد . وقتی به قصر رسیدند ،
دخترک از آنها به گرمی استقبال کرد و برایشان بهترین غذاها را آورد .
بعد به سراغ گاو رفت ، آن را بغل کرد و پایین آورد . پادشاه از پشت
پنجره او را دید ، دست از خوردن برداشت و با عجله بیرون دوید! هیزم
شکن هم به دنبالش . پادشاه فریاد زد :
واقعا که حیرت انگیز است! من خواب می بینم یا بیدارم؟
بعد رو به هیزم شکن کرد و گفت :
-ای هیزم شکن ، این دختر است یا رستم پهلوان؟ ببین چه نیرویی دارد
این به معجزه ای می ماند .
دخترک گفت :
-ای پادشاه من رستم نیستم ، هیچ معجزه ای هم در کار نیست . کار
کار عادت است .
پادشاه تا این حرف را شنید به یاد دخترش افتاد و اشک از چشمانش
سرازیر شد ، دخترک پرسید :
-چرا گریه می کنی؟
پادشاه تمام ماجرا را تعریف کرد و گفت که چگونه دخترش را به خاطر
همین حرفها به قتل رسانده است . دخترک پرسید :
-اگر وزیر دختر را نکشته باشد ، او را چه کار می کنی؟
پادشاه کمی فکر کرد و گفت :
-اگر این کار را نکشته باشد به او پاداش زیادی خواهم داد .
دخترک گفت :
پس بدان که وزیر دخترت را نکشته است .
پادشاه پرسید :
-راست می گویی ؟
دخترک گفت :
-بله .
پادشاه پرسید :
-تو از کجا می دانی؟
دخترک گفت :
چون من دخترت هستم .
بعد چادر خود را از سر برداشت . پدر او را شناخت و غرق در شادی شد
و گفت :
-خدا را صد مرتبه شکر که تو زنده و سالمی .
دخترک گفت :
-دیدی پدر . دیدی حق با من بود .
پادشاه گفت :
-بله ، دخترم . حق با تو بود . معلوم شد تو از من عاقلتری .
بعد دخترک و هیزم شکن را به قصر خود برد و سالهای سال به خوبی و
خوشی در کنار هم زندگی کردند . . .
نظر یادتون نره
نامه به آقای ایرانسل...
سلام آقای ایرانسل!
نوکرتم داداش!
یه چندتا خواهش ازت دارم. جون نَنَت عمل کن بهشون...
من تو مسابقه شرکت نمی کنم! به جون مامانم adsl دارم!
صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس ام اس فروش ویژه بیدار نکن...
شارژه جایزت بخوره تو سرت 1000000 تومان شارژ کنم 100تومن داخل
شبکه هدیه بدی!
موبایل بانک هم نمیخوام!
اینقدر واسه هر چی زرت و زرت و وقت و بی وقت تبریک نگو!
نکن برادره من! نکن پدره من! دِ نکن لعنتی! دِ دهن منو باز نکن آخه...
من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟ بابام گرفته؟ داییم گرفته؟؟؟؟ کی
گرفته؟؟
آخه چی میخواااای از جون من لعنتی که که میگی آهنگ های پیشواز
داغ امروز اینا هستن.
آخه یکی نیست درد منو بشنوه؟؟؟